تنهاترین تنها منم....
دل من از تبار دیوارهای کاهگلی است،
ساده میفتدد، ساده میشکند، ساده میمیرد... دل من تنها سخت فراموش میکند.... وقتی که بزرگ شدم فهمیدم قایم باشک همان تمرین جدایی آدم هاست... زخــمهـایــم به طعنـه مـی گــوینــد : دوستــانــت ، چـــقدر بـــانمـــک انـد... حق با کشیش ها بود گالیله! زمین آنقدرها هم گرد نیست هر کس میرود دیگر باز نمیگردد… نسیـم، دانه را از دوش مـورچـه انـداخت. آسمان تعطیل است...بادها بیکارند ابرها خشک و خسیس هق هق گریه خود را خوردند من دلم میخواهد دستمالی خیس روی پیشانی تبدار بیابان بکشم... باغبانی پیرم گاهی اوقات چه ساده عروسک می شویم... پایانم نزدیک است.... "نبودم" را تمرین کن... شاید میان این همه "نامردی" باید شیطان را بستایم... که "دروغ" نگفت،جهنم را به جان خرید... اما "تظاهر" به دوست داشتن آدم نکرد... !! پاییز حکایت چشمان من است که همیشه بارانیست ...... چه شتابیست به راه.... شاید آن نقطه نورانی چشم گرگ بیابان باشد.... ! !
گـاهـی یـادم مـی رود کــه، هستی…
کـاش بیـشتـر نسیـم بـوزد...
که به غیر از گلها
از همه دلگیرم
کوله ام غرق غم است
آدم خوب کم است
عده ای بی خبرند
عده ای کور و کرند
و گروهی پکرند
دلم از این همه بد می گیرد
و چه خوب
آدم بد میمیرد....
نه لبخند میزنیم نه شکایت میکنیم...
فقط ابلهانه سکوت میکنیم !
Power By:
LoxBlog.Com |